- شعر و ترانه
- لالایی
- قصه
- شعر و ترانه
جوجه طلائی
جوجه طلائی
جوجه جوجه طلائي
نوكت سرخ و حنائي
تخم خود را شكستي
چگونه بيرون جستي
گفتا جايم تنگ بود
ديوارش از سنگ بود
نه پنجره ، نه در داشت
نه كسي ز من خبر داشت
دادم به خود يك تكان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شكستم
اينگونه بيرون جستم